گلچین اشعار سلمان هراتی

 

زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را
هیچ می دانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب! سلمان هراتی

 

 

سجاده ام کجاست؟
می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید،
تأثیر سایه ی من است،
که این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام
سجاده ام کجاست؟ /سلمان هراتی

 

جهان، قرآن مصور است
و آیه ها در آن
به جای آن که بنشینند، ایستاده اند
درخت یک مفهوم است
دریا یک مفهوم است
جنگل و خاک و ابر
خورشید و ماه و گیاه
با چشم های عاشق بیا
تا جهان را تلاوت کنیم/ سلمان هراتی

 

گلچین اشعار سلمان هراتی
گلچین اشعار سلمان هراتی

مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد

سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد

و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت

من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد… /سلمان هراتی

 

پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ زهرهٔ دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت
گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار
بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت
دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت /سلمان هراتی

 

آدم را میل جاودانه شدن
از پله های عصیان بالا برد
و در سراشیبی دلهره ها
توقف داد
از پس آدم،آدمها
تمام خاک را
دنبال آب حیات دویدند
سرانجام
انسان به بیشه های نگرانی کوچید
و در پی آن میل
جوالهای زر را
با خود به گور برد تا امروز
و ما امروز
چه روزهای خوشی داریم
و میل مبتذلی که مدام ما را
به جانب بی خودی و فراموشی می برد / سلمان هراتی

 

هوا کبود شد، این ابتدای باران است
دلا دوباره شب دلگشای باران است
نگاه تا خلاء وهم می‌کشاندمان
مرا به کوچه ببر، این صدای باران است
اگرچه سینه من شوره زار تنهایی است
ولی نگاه ترم آشنای باران است
دلم گرفته از این سقفهای بی روزن
که عشق رهگذر کوچه‌های باران است
بیا دوباره نگیریم چتر فاصله را
که روی شانه‌ی گل، جای پای باران است
نزول آب حضور دوباره برگ است
دوام باغچه در های‌های باران است/ سلمان هراتی

 

سلام بر آنان‌
که در پنهان خویش
‌بهاری برای شکفتن دارند
و می‌دانند هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایه‌وار
بهار غنچه‌ی سبزی است‌
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقاب‌های کوچک سبزه
‌تنها یک «سین‌»
به «سین‌»های ناقص سفره می‌افزاید
بهار کی می‌تواند این همه بی‌معنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آن‌که تقویم بگوید سلمان هراتی

 

بهار فلسفه ساده ای است
برای آنکه بدانیم
زمین عرصه کوچ است
و غفلت
آه غفلت
چه دریغ مطولئ دارد/ سلمان هراتی

 

من هم می‌میرم
اما در خیابانی شلوغ
دربرابر بی‌تفاوتی چشم‌های تماشا
زیر چرخ‌های بی رحم ماشین
ماشین یک پزشک عصبانی
وقتی که از بیمارستان بر می‌گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه
زیر یک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت
ای آنکه رفته‌ای…
چه کسی سطل‌های زباله را پر می‌کند؟/ سلمان هراتی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *