داستان شیوانا: پیرمرد مریض
داستان شیوانا: اتفاق محال
۱۴۰۰-۰۳-۲۱
داستان شیوانا: درس معرفت
۱۴۰۰-۰۳-۲۱

داستان شیوانا: پیرمرد مریض

مرد جوانی پدر پیرش بشدت مریض شد و در حالت مرگ و زندگی بسر می برد

مر د جوان چون وضع بیماری پیرمرد را اینگونه دید او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد

پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید

رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند

و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند

شیوانا هم در آن زمان داشت از آن جاده عبور می کرد

به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند

یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت :

این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک!

نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود

حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است

تو برای چی به او کمک می کنی ؟

شیوانا به رهگذر گفت : من به او کمک نمی کنم !

من دارم به خودم کمک می کنم

اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم

چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم

من دارم به خودم کمک می کنم !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *