دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم ای بادِ شرطه برخیز
شاید که باز بینیم دیدار آشنا را
ای صاحبِ کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
هنگامِ تنگدستی در عیش کوش و مستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را