ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! / اکبر اکسیر
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!/ اکبر اکسیر
پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان! /اکبر اکسیر
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ! /اکبر اکسیر
شیر مادر، بوی ادکلن میداد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچهام نمیفهمم)
نان، بوی نفت میداد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمیفهمم)
حالا که بازنشسته شدهام
هر چیز، بوی هر چیز میدهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد! /اکبر اکسیر
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منجّمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتادهاند
و نیوتن، پشت وانت
سیبزمینی میفروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست! /اکبر اکسیر
مثل روزنامهها، اول همه را سر کار میگذارند
بعد آگهی استخدام میزنند
بچههای وظیفه، یا شاعر شدهاند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند
یکی به سرعت پیر میشود
و آن یکی مدام نق میزند:
مردهشور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟ /اکبر اکسیر
تعطیلات نوروز به کجا برویم
پدر از بیپولی گفت و قسطهای عقبمانده
مادر از سختی راه و بیخوابی و ملافه و حمام
ساعت شد 12 نصف شب
گفتیم برویم سر اصل مطلب
یکی گفت برویم شیراز
دیگری گفت نهخیر مشهد
ساعت شد 5 صبح
مادر گفت بالاخره کجا برویم
پدر گفت برویم بخوابیم! / اکبر اکسیر
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد! / اکبر اکسیر
این پارک پارکینگ می شود
این درخت ،تیر برق
این زمین چمن ، آسفالت
و من که امروز به اصطلاح شاعرم
روزی یک تکه سنگ می شوم
با لوح یادبودی بر سینه
درست،وسط همین میدان / اکبر اکسیر
مواظب وسایلتون باشین!
من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت های دوطبقه،
خوابهای مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!/ اکبر اکسیر
شب خیرات
مادر ،یک ریز
دعای باران خواند
نزدیک های صبح
رود کنار خانه پر شد
از روی پل گذشت
یواشکی به اتاق رفت
پدر غسل ارتماسی کرد
مادر ادامه داد:
واجِب قریه اِلی ا…
و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم! /اکبر اکسیر
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم! اکبر اکسیر
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم! /اکبر اکسیر