بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند ُگنجد؟ قسمت یک روزه ای
کوزه ی چشم حریصان پُر نشد
تا صدف قانع نشد، پر دُرّ نشد
گر مرا
گر مرا ساغر کند ساغر شوم
ور مرا خنجر کند خنجر شوم
گر مرا چشمه کند آبی هم
ور مرا آتش کند تابی دهم
گر مرا باران کند خرمن دهم
ور مرا ناوک کند در تن جهم
گر مرا ماری کند زهر افکنم
ور مرا یاری کند خدمت کنم
ساقی نامه
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
چون ننالم تلخ از دستان او
چون نیم در حلقهٔ مستان او
گر نبودی ناله نی را ثمر
نی جهانرا پر نکردی از شکر
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب، کلی پاک شد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
قطعه باده از ما مست شد
باده از ما مست شد نی ما از او
قالب از ما حذف شد نی ما از او
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش اسیر هوش ماست
در نیابد حال پخته ، هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
تصنیف حدیث نی
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است که اندر می فتاد
جوشش عشق است که اندر می فتاد
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
نی حدیث هر که از یاری برید
پرده هایش ، پرده های ما درید
ساز و آواز دشتی همراه با نی و سنتور
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن بر وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
تصنیف بشنو از نی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم